بعیونک زعل
ناراحتی در چشمانت موج میزند
بعیونک زعل محیرنی لیله بتسافر زعلان
در چشمانت گونه ای ناراحته ای موج میزد که روز سفرت مرا سردرگم کرد
مایعجبنی تخبی علی تضحکلی و قلبک حیران
دوست نداشتم وقتی دلت آشفته است آنگونه پنهانش کنی و به من لبخند بزنی
حتى ازا عتبک بیجرحی صارحنی حبیبی و ریحنی
حتی اگر ملامتت آزارم دهد حقیقت را به من بگو و آرامم کن عشق من
وحیات عیونک یا عیونی انت الزیت والسلطان
چشمان من! به چشمانت سوگند که تو پادشاه دل منی
ودعتک وانا عینی تتقلی اتحداک اللیله تنام
با تو خداحافظی کردم و چشمانم برای لحظه ای هم خواب به خودشان ندیدند