یوم اللی مشی
روزی که رفت
یا ریته یوم اللی مشی عالسکت و قتها وما حکی
قالی شی أی شی کان أهون علیا کتیییر
ای کاش روزی که با سکوت رفت و عشق را کم ارزش کرد و قضیه را برایم توضیح نداد
به من میگفت، فقط میگفت، چه قدر برایش آسان بود
ما بده یسمعنی حکی یجرح ازعل او اشتکی
ویلمح بعیونی بکی ما هوی طول عمره کبیر
نمی خواهد به حرفهایم گوش دهد، چه ناراحتش کنم و چه شکایت کنم دلگیر می شود
از اشکهایی که در چشمانم هست خبر دارد، در طول عمرش هرگز شکست نخورد
ما بده یجرحنی فکره بیریحنی
او فکره یفرحنی أنانی قاسی لکن عنده ضمیر
نمی خواهم مرا رنج دهد، در فکر ترک کردنِ منست
شاید هم در فکر شاد کردنِ من، خود خواه و سنگدلست اما وجدان دارد
أی دمعه وأی نار أی همه شو ما صار
أهون عندی یطل نهار و ما أقدر أحکیله
هر قطره اشکی هر آتش عشقی هر تلاشی از طرف او به کجا می انجامد
خاموش کردن آتش عشق، اما من نمی توانم این را به او بگویم
یا ریته بیکذب و یضل أحلا ما یصدق ویفل
و لا اشعر لحظه بیمل وحبی ما بیعنیله
ای کاش دروغ می گفت و تمام اینها اشتباه بود، راحت میشدم اگر راست نمیگفت و شکست میخورد
من نیز برای لحظه ای خسته نمی شدم و عشقم او را عذاب نمی داد
یا ریته بکلمه قسی علیا او بکلمه نسی
یا ثوره ما عمره رسی یا بحر وما عندو خریف
ای کاش با کلمه ای از او سنگدل میشدم یا با حرفی او را از یاد می بردم
ای دگرگونی که در طول عمرش هرگز متوقف نشد، ای دریایی که پاییز نداری
ترکنی ومشی على الهدا کأنه ما ودع حدا
یا صوت اللی ما رجع صدا یا رحله وما إلها طریق
رهایم کن و به آرامی برو، درست مثل اینکه آواز وداع سر نداده ای
ای نوایی که طنین و برگشت نداری، ای مسافری که مقصدی نداری
ابقى حد وما بدو بدو یبقى لوحدو
اجرح قلبی بورد أنانی یمحی عمری ومنی برىء
هستم اما نمی خواهمش، تنهاییم را میخواهم
دلم را با گل خودخواهی رنج دادم، خاطرات عمرم را محو می کندی و مرا از ذهنش پاک میکند