لمست اید
احساس دست
لمست اید برضی اکید
احساس دست، حتما با رضایتست
وبنسی انک کنت بعید
فراموش می کنم که تو دوری بودی
کیف بتوب الهوی ماکتوب
چگونه توبه کنم، عشق برای ما تقدیر شده
یقسم قلبی تلات قلوب
قلبم را به سه قلب تقسیم می کند
قلب یحبک قلب یدوب قلب یغار علیک
قلبی که تو را دوست دارد، قلبی که برایت می سوزد، و قلبی که به تو حسادت می کند
خدنی بحضنک خاف علیا
مرا در آغوشت بگیر و برایم بترس
حسسنی بوجودک فیا
و احساس با تو بودن را درونم بچشم بگذار
ما بعرف قیمه عنیا
ارزش چشمان خودم را نمی دانم
غیر لما یشوفوک
جز وقتی تو را می بینند
وعدنی تبقی العمر بقربی
به من وعده ی با تو بودن و در کنار تو بودن را بده
وعدنی ماتفرقنا غربه
و وعده بده که دوری ما را از هم جدا نکند
انا روحی وعنیا وقلبی خلقو تایحبوک
روح و چشمان و قلب من آفریده شده اند تا تو را دوست داشته باشند
اذا حدک مابقیت
اگر سر وعده و قرارت نمی ماندی
علی کتفک ماغفیت
من روی شانه های تو خوابم نمی برد
یاعنی انا ماعشت بعمری وعالدنیا ماجیت
ای چشمانم من به زندگی خودم ادامه نمی دادم و اصلا به دنیا هم نمی آمدم