عصفور النونو
پرنده کوچولوی من
عصفور النونو النونو حبیت انا صوته ولونه
صدا و رنگ پرنده کوچولوی خودمو دوست دارم
لکن لیه مبقاش بیغنى قلت انا یمکن زعلان منى
اما چرا دیگه نمی خونه، شاید از من ناراحته
واما یشوفنى ولا یعرفنى بیکشر ویدارى عیونه
درست مثل این که وقتی منو می بینه نمی شناسه، چشماشو می بنده
کان بینقر على الشباک ویغنى صوت زى ملاک
قبلا توی پنجره می درخشید و با صدایی مثل فرشته ها می خوند
فجاه اتغیر لیه اتحیر لیه عصفور الحزن ملاک
اما چرا یهو تغییر کرد؟ چرا آشفته شد؟ چرا مثل فرشته ها غمگین شد؟
انا لما حبسته حرمته من حبه من طیرانه
وقتی اونو تو قفس انداختم، از عشقش و پروازش محرومش کردم
مبقاش فى السما بیرفرف وانا برده زعلت عشانه
من از اسیر کردن پرنده ای که دیگه تو هوا پر و بال نمی زنه ناراحتم
کنت بحبه وبفرح بیه وبیملا الدنیا باغنیه
قبلا دوستش داشتم و از اون لذت می بردم، وقتی فضا رو با صداش پر می کرد
فجاه بیهرب لما بقرب ویبوز وافضل ادادیه
یهو وقتی نزدیکش شدم فرار کرد، وقتی می خواستم بگیرمش رفت