شیخ الشباب
بزرگ جوانان
شو واثق بحاله شو قلبه قوى
چه اعتماد به نفس و دل نترسی دارد
وقلبى من جماله دایب مستوى
از زیباییش دلم سوخته و به کمال رسیده است
کانت قصه اعجاب صارت حب وعذاب
داستان شکست بود و حالا درباره عشق و عذاب است
تارى شیخ الشباب حبه بیکوى کوى
بزرگ جوانان تغییر کرده، عشقش سوخته است
کانه بیعرفنى وحس بقلبى شو عندى حنین
از آنجا که مرا میشناسد و احساس می کند که چقدر شور و شوقش را دارم
وانا اسال حالى شو خصه عم یسالنى بصفته مین
از خودم میپرسم چرا از من پرسید، چه چیزی را به من نشان می دهد
مفکرته مجنون ماتوقعته یکون حبیبى ونصى التانى اللى راح حبه بجنون
فکر می کنم او دیوانه است، انتظار ندارم که باشد، عشق و نیمه دیگر من، که دیوانه وار دوستش دارم