حکایات الدنیا
داستانهای زندگی
من غفوه عنیا ندهنى صوت بحبه
از آنجا که چشمانم بسته میشد، صدایی که دوست داشتم مرا صدا زد
اخدتنى الحنیه وسهرت اللیله بقربه
محبت مرا فرا میگیرد، شب را کنار او گذراندم
وصار یجى عبالى غالى وغالى
در ذهنم ارزشی آمد … یک انسان ارزشمند
عرفت قیمه حالى عندن وعرفت شو تعبو
ارزش خودم را برای آنها فهمیدم و این که چقدر خودشان را خسته کردند
هیک حکایات الدنى بتبتدى من الولدنى
اینها داستانهای زندگیست، از بدو تولد آغاز میشوند
تایکبر حدا لازم یتعب حدا
برای کسی که رشد می کند، کسی که خسته می شود
وسنى بتسابق سنى هیک حکایات الدنى
و هر سال از سال دیگر سبقت میگیرد … اینها داستانهای زندگیست
هالصوت یسلملى بعده سنینه جداد
این صدا امن است؟ تازه به دنیا آمده است و زندگیش تازه است
وعالسمى بیرسملى جوانح فرح وولاد
و در آسمان برای من ترسیم شده است، بالهای شادی کودک
ذکریات کتیره لما کنت صغیره
خاطرات بسیاری از وقتی جوان بودم
کانت حدى سریرى الدنى تشتى صلى واعیاد
دنیا درست کنار تختخواب منست، زمستان میرسد، عبادتها، اعیاد