لسه جایه اقوله
سویش آمدم که بگویم

لسه جایه اقوله على جوایا سبقنى قالى انتى جوایا
سویش آمدم که بگویم درونم چه میگذرد، از من پیشی گرفت و از درونم گفت

وقالى على بیداریه روحت رامیه نفسى جوا احضانه
و گفت که نگران چیست، رفتم و خودم را در آغوشش انداختم

وقلت عمرى کله علشانه ما دا اللى کنت نفسى فیه
و گفت که همه زندگی من برای اوست، همان که من از اول میخواستم

لا عملت حساب للناس ولا حتى لاى کلام
من اهمیتی به مردم نمی دهم، یا این که چه میگویند

احساس واتساب یطلع بطبیعته وصله اوام
احساسی که رها شد تا کاملا طبیعی بروز کند

مجنونه انا بیه وهخاف من ایه
دیوانه اش هستم، از چه باید بترسم

فى حد یشوف احلامه قصاده میلمسهاش
کسی هست که آرزوهایش را نزدیک ببیند و آنها را لمس نکند؟

ده ساعات الخوف بیضیع لحظه مبیعشهاش
گاهی ترس برای یک لحظه گم می شود و وجود ندارد

ده انا عشت سنین علشان الاقیه
سالها زندگی کردم فقط برای این که او را ببینم

کل کلمه قلها لسه فکراها وکل لمسه منه حساها
هنوز هر کلمه ای که گفت را به خاطر دارم، هنوز می توانم همه لمسهایش را احساس کنم

حیاتى احلى بین ایدیه هو ده الى حبه خدنى فى ثوانى
زندگی من در دستان او زیباتر است، عشق کسی که برای لحظاتی مرا با خود میبرد

وهو ده اللى قربه خانى احب عمرى باللى فیه
و نزدیکیش باعث می شود زندگیم را دوست داشته باشم