براءه
بی گناهی
من قهرن شکیونی وعالمحاکم ودونی
از ناراحتیشان از من شکوه ای کردند و مرا به دادگاه فرستادند
قال شو قلوبن دابت من السحر الجوا عیونی
گفتند دلهایشان از جادوی چشمهای من سوخته
والقاضی اتطلع فیی وشاف الرقه اللی بعینیی
قاضی به من نگریست و لطافت را درون چشمهایم دید
قدملی البراءه هدیه وحبس کل الشکیونی
بی گناهی را چون هدیه ای برای من حکم زد و آنها که از من شکوه کرده بودند را بازداشت کرد
براءه حکملی القاضی وقللی نحنا مجبورین
حکم بی گناهی قاضی برای من بود و به من گفت ما موظفیم
نحکم بین الناس نراضی بالعدل نصون الیمین
بین مردم قضاوت و عدالت را برقرار کنیم
لکن ما بعرف هالمره کیف عیونک صاروا القاضی
اما نمی دانم این بار چگونه چشمهای تو قاضی شد
وانا صرت من المحکومین
و من یکی از محکومین شدم
شو ذنبن یللی حبونی یصیروا کلن مسجونین
گناه آنها که مرا دوست دارند چه بود، همه به زندان افتادند
حتى لو راحوا وشکیونی مش شغلتهن لقوانین
حتی اگر از من شکوه کنند، با قانون هیچ کاری نمی توانند بکنند
بدی منک تعفى عنهن بدی تسامحن کرمالی
از شما می خواهم که رهایشان کنید، می خواهم که به خاطر من آنها را ببخشید
یا قاضى ترکهن حرین
جناب قاضی! آزادشان کنید