نفسی التی تملک الأشیاء ذاهبه
روزی مالک هر چیز با ارزش بودم

فکیف أبکی على شیءٍ إذا ذهب
بنابراین چگونه برای چیزی که رفته است گریه کنم

یا دنیا لیش تشقینی وإیامک تبکینی
ای دنیا، چرا من را تیره روز کردی، روزهایت مرا به گریه وادار کرد

و عن ناسی و أحبابی یا دنیا تبعدینی
و من را از انسان ها و آن هایی که دوستشان دارم دور کردی

کل ما نورت دمعه فی دربی هلت الدمعه
هر بار کخ اشکی از شادی ریختم، اشک ناراحتی همراه شد

أتبسم و ف قلبی أنا ویلات الکون مجتمعه
می خندم و در قلبم همه غم های دنیا جمع می شود

غریبه و حالتی صعبه و أحس أنو الأمل کذبه
شرایط من سخت است، بسیار عجیب و من احساس می کنم که امید دروغ است

أخاف تضییع أیامی ما بین الجرح و الغربه
می ترسم که روزهایم در جراحت ها و غربت گم شود