آخر دوا
آخرین دارو
قالو ا اخر دوا الکی
آن ها می گفتند که آخرین دارو آتش زدن است
یا روحی کوینى
آه ای هستی من، مرا آتش بزن
کوینى و اوعى تقول خطى
مرا آتش بزن و نگو که خطا کرده ای
الماضی نسینى
اجازه بده که گذشته را فراموش کنم
مجروحه و جروحی عم تاکل من روحی
زخمی شده ام و زخم های من روح و هستی مرا جریحه دار می کند
داوى الهوى بالهوى
عشق ظالمانه ای با عشق
واوعى تشفینى
که هرگز مرا التیام نمی بخشد
أنا ع مفرق طریق
من در تقاطع مسیر هستم
کون الحبیب و الصدیق
دوست و عاشق باش
خلى غرامک بقلبی
عشقت را در قلب من رها کن
بالنار یطفى الحریق
با آتش، آتشی که روشن شده است را خاموش کن
یللى شاغلنى بعینیک
آه! تو کسی هستی که ذهن مرا با چشمانش به خود مشغول کرده است
قلبی هرب منى لیک
قلب من از سوی خودم به سوی تو فرار کرده است
منى سرقنی زمانک
زمان تو مرا از خودم دزدیده است
و نسیت عمرى بإیدیک
و من زندگی و عمرم را در آغوش تو فراموش می کنم