حرامى
دزد
کل القصه وما فیها سرقه قلب بسنیها
همه داستان همین است و هر آن چه در آن است دزدیده شدن قلب من است
بتعملهاوبتخبیها حرامى
او را آموزش دادم و پنهان کردم ای دزد
انا شو کان بدى منک بامور الحب محنک
من از تو می خواهم که در عشق تو را بیازمایم
انا حبیتک مع انک حرامى
من تو را دوست دارم، حتی وقتی دزد هستی
حبیتک وملکنى هواک یا حرامى وبعیونى ملاک
دوستت دارم و عشقت را دارم ای دزد، مالک و دارنده چشمان منی
لو ما عطیتک هالضو الاخضر یا مجنون
اگر به تو نور سبز را بخشیدم ای مجنون
کیف کان بدک تسرقلى قلبى بجوز عیون
چگونه می خواهی قلب مرا بدزدی با چشمان
مهضوم وعارف حالک سارق قلبى بجمالک
پذیرفتم و حال و روز تو را دانستم که قلبم را با چهره ات دزدیدی
مطرح ما یکون خیالک بدى کون
هر جا که تصور تو نبود می خواستم که باشد
لو کنت عرفتک انو بدک قلب شریک
اگر شناخت تو بود، می خواستی قلبم را شریک شوی
کنت من الاول ما عذیتک تالاقیتک
از همان اول که با تو روبرو شدم آزارت دادم
بقدملک قلبى الغالى یاللى حالک من حالى
قلبم را برای تو آشکار ساختم عزیزم، حال تو از حال من است
لحظه تغیب من قبالى انا ما بخلیک
لحظه ای که از برابر من ناپدید شدی، من به تو اجازه ندادم