راجع تسال عا مین
چرا بازگشته ای و می خواهی

لو قلبک حجر کان حن ولان عا قد ما عطیتک عاطفه وحب وحنان
اگر قلبت سنگی سخت بود، می توانست به سبب احساساتی که هدیه اش کردم به رحم آید، عشق و مهربانی
حب و حنان
عشق و مهربانی
نسیتک انا و قسیت عیونی علیک لوین راجع بعد مافات الاوان
همه چیز را درباره تو و قساوتت فراموش کرده ام. چرا الان بازگشته ای؟ اکنون دیر است

راجع تسال عا مین تقول بحبک لمین نام الهوی فیی
چرا بازگشته ای و به من می گویی دوستت دارم، عشق من به تو تمام شده است
اتطلع ب عیینی ما عدت انا هیی وانسیک انت مین
در چشمانم بنگر، کسی که تو می شناختی نیستم، حتی فراموش کرده ام تو کیستی
رجاع زکرتی دور عا حالی فیک
بازگرد و سعی کن مرا درباره خودت بیدار کنی، ممکن است به یاد آورم تو کیستی
رجاع فیننی وعینی یمکن انا بلاقیک
به روزهایی بازگرد که برای اولین بار یکدیگر را دیدیم

رجاع من الا و لما کنا عشاق
فقط بازگرد و هنگامی که عاشق بوده ایم
رجاع و اتحمل موت العتب لو فاق
بازگرد و مرا آن گونه که تو را برای آن سرزنش کردم تحمل کن
راجع راجع راجع راجع تسال عا مین
چرا، چرا، ‌چرا بازگشته ای و می خواهی

نسیت ضیعنا و جایبنی نقلی تزکتینى کیف
مدت زیادی را به دور از من بوده ای، حالا چرا از من می خواهی
کیف یا قاسی ناسینى و راجع لعندی کیف
چگونه توانستی مرا فراموش کنی و اکنون بازگردی
بخاف ع قلبی ما تجرحومن جدید
می ترسم باز هم احساس مرا جریحه دار کنی
بخاف من حبی قمه قصه عذابی بعید
می ترسم از عشقم که داستان رنجی دیگر شود