قلبی مصنع بارود
قلبم کارخانه باروت سازیست
انا قلبی مصنع بارود والدنیی ولعانه برا
قلب من کارخانه باروت سازیست در حالیکه دنیا از آتش دوری وی جوید
بینی وبینک خلّی حدود وما تقرب صوبی بالمرّه
بین من و تو کرانه و مرزیست و من هرگز به حدود تو تجاوز نکرده ام
غرامک عبد ومعبود وانا حره وخلقانه حره
عشق تو چون برده ایست و پرستش می کند، اما من آزادم و آزاد خلق شده ام
مش على زوقک انت تحب وتمشی الهوا
نمی توانی دوست داشته باشی آن طور که راضی شوی و یا دوست داشته باشی
احلا ما البارود یهب ویحرقنا سوا
رویای باروت آتش می زند و هر دوی ما را می سوزاند
مین اللی بیطفینا قلی
چه کسی ما را از آتش می رهاند، به من بگو
ومن ای عین تملی
و از کجا باید آب بیاورند
لا تعبی المیی بالسله بعد ما کسرت الجره
آب را در ظرفی که پیش از آن شکسته ای مریز
بتمحی لون بترسم لون وبتطلب دفا
تو رنگی را پاک می کنی و رنگ دیگری را ترسیم می کنی، پس از آن گرما طلب می کنی
انا قلبی بیدفی کون بنار الوفا
قلب من می تواند گیتی را با گرمای وفایش گرما ببخشد
ازا بدک شی جمره قلی
اگر بخشی از آن را می خواهی به من بگو
نار بقلبی ما بخلی
آتش درون قلبم را اجازه نمی دهم
مین غیر الوفا بیحلی طعم الایام المره
اگر برای وفا نبود، چه چیز روزهای تلخ را شیرین می کرد