لیله ماکان ماشی
شب می گذشت
لیله ما کان ماشى و الدمعه بعیونى
شب می گذشت و اشک چشمانم را فرا می گرفت
یا حبابى دلونى وین راح حبیبى
ای عشق من، لطفاً به من بگو عشق من به کجا رفت
لیل یا بو اللیالى و أشهد على حالى
شب مهیب گذشت و حال و روز مرا نظاره کرد
ودى سلام غالى لعیون حبیبى
به او گفتم که سلامی شیرین بفرستد برای چشمان عشق من
آه من نارو و آه منو
آه از عشق خسته ام خدای من!
ولا بقدر إبعد عنو
هرگز نمی توانم از او دور شوم
حکم الهوى یبقى حبیبى
از آن جا که قضاوت عشق بر این بوده که چون عاشق برای من بماند
و حکم الهوى ماشى
و قضاوت عشق همیشه پابرجاست
اشتقت غرامو سلامو کلامو
من عشقم و سلام هایش و سخنانش را از دست داده ام
و شوقى ما إلو حدود
و شور و اشتیاق من به او تمام نشدنیست
روح یا شوق القلب و قلو عاشقه عیونو السود
آرزو می کنم که او عشق مرا احساس کند و بداند که من عاشق چشمان سیاه او هستم
قلبى إلو و حلفتلو ولفى أکید بیعود
قلب من برای اوست و من می دانم که عشقم باز خواهد گشت
على نار اشواقى بلاقى عیونى ما بتنام اللیل
به خاطر شو و حرارت عشقم حتی شب را نیز نمی توانم بخوابم
متشوقه لحظه لقى و البعد هد الحیل
منتظر لحظه دیدارم، دوری او مرا تضعیف کرده و آزرده است