هیدا حکی
حالا تو سخن میگویی
هیدا حکی هیدا کلام هیدا عشق هیدا غرام
حالا تو سخن میگویی، این عشق است، این شیفتگی است
جن و حالی نسینى خلی جنونک یعتدینى
شرایط دیوانگی من، مرا وادار به فراموشی می کند
و بمککلتلک خلینی احرق عرش المملکه
جنون تو چون دشمن من است، و در امپراطوریت اجازه بده که تخت پادشاهی را بسوزانم
بلا حکی رمشک قاتل کیف لما بتحکی و بتغازل
بدون سخن گفتن مژگان تو می کشد، هنگامی که سخن می گویی و غمزه می آیی
عم تقتلنى و تغازلنی و بتسالنی شو عامل
مرا می کشی و نظرم را به سوی خودت جلب می کنی و از من می پرسی چه خبرست
عیش الهوی مثلی و خاطر قوی قلبک حب وغامر
عاشقانه و شجاعانه چون من زندگی کن، قلبت در عشق قوی تر خواهد شد
بدنیه حبی ما ی غربه غمرلی قلبی وسافر
دنیای عشق من غربتی ندارد، ناگهان قلبم را بپذیر