أنا و الشوق
من و دلتنگی

أنا و الشوق یطول لیلی و انت تغیب
من و دلتنگی ام باعث می شویم شب به درازا بکشد و تو نیستی

أنا والعین نسأل فین أغلى حبیب
من و چشمم می پرسیم که با ارزش ترین عاشق کجاست

أنا قلبی ینادی لیک و روحی تروح لیک
قلبم صدایت می کند و روح و جانم در پی تو می آید

یوقف بی الزمان و استنى شوف عینیک
گذشته مرا متوقف می کند و به انتظار دیدن چشمانت می مانم

ارجعلی أشوفک و القلب یرتاح
به سوی من بازگرد تا تو را ببینم و قلبم آرام بگیرد

ریحنی یا حبیبی من نار الاشواق
از آتش شور و شوق مرا آرامش بده

تلقاک فی البسمه عیونی وتغنی الافراح
چشمانم را خندان و آوازه خان از شادی خواهی یافت

والقاک یاحبیبی زی أنا مشتاق
و من پیدایت می کنم عزیزم، من دلتنگم

أنا فی البعد ما تعرف عیونی النوم
به خاطر دوری چشمانم خواب نمی شناسند

ولا یومین ولا شهرین ولا میت یوم
نه دو روز، نه دو ماه، نه صد سال

أنا قلبی ینادی لیک و روحی تروح لیک
قلبم صدایت می کند و روح و جانم در پی تو می آید

یوقف بی الزمان و استنى شوف عینیک
گذشته مرا متوقف می کند و به انتظار دیدن چشمانت می مانم