حسیت بامان
احساس امنیت می کنم

مالک احساسی وحبی لو مهما العمر یفوت
تو مالک عشق و احساس منی، اهمیتی ندارد چه قدر از عمر من گذشته است

عایش کرمالک قلبی وع غیابک بدو یموت
قلبم به خاطر تو زندگی م یکند و در نبودنت می میرد

من الیوم الی انا حبیتک شو حسیت بامان
از روزی که دوستت دارم چه قدر احساس امنیت می کنم

قلت لحالی یا ریتک حبیبی من زمان
به خودم گفتم که ای کاش از مدتها پیش عشق من بودی

احکیلک عن اشواقی بیدوبنی الهوى
وقتی از شور و شوقم با تو گفتم با عشق سوختم

شو یعنی العمر الباقی لو احنا مش سوى
اگر باقی عمر را با هم نباشیم زندگی چه معنایی خواهد داشت

مهما الناس یلومونی انت بعمری الملک
مردم ملامتم می کنند، تو در زندگی من چون فرشته ای هستی

قلبی و روحی و عیونی صاروا کلن الک
قلب و روح و چشمانم همه برای تو بوده اند