ایام الشتا
روزهای زمستان

ایام الشتا هیدی باول سنه لحالی بسهر لیلیه
زمستان امسال، اولین سالیست که شب هایم را تنها می مانم

ایام الشتا هیک صارلی سنه من هدیک الشتویه
گذر شب های زمستان این گونه برای من هم چون یک سال است

اول مره بشوف اللیل ناقص بنجومه
اولین باری که شب را دیدم، چیزی را با ستاره ها از دست رفته دیدم

اول مره بیحکی الویل بیشکیلی همومه
دلواپسیش اولین باری بود که شکایات را تحمل کردم

حتى القمر الطالع والمی على الشوارع
تا زمانی که ماه بر آب ها و خیابان ها تابید

کلن عتبانه علیک
همه آن ها تو را ملامت می کردند

کل لیله یاهوى کنا نهرب سوى ویطل القمر علینا بدوا یجمع ایدینا
هر شب ما نگاه هایمان را از هم می دزدیدیم ای عشق و ماه که به ما می نگریست می خواست دستهایمان را در دست یکدیگر بگذارد

نحکی شو حکی ونضحک حتى البکی من یوما ماتلاقینا مرئت شتویه علینا
و صحبت کردن و خندیدن را ادامه می دادیم تا می گریستیم از روزی که زمستان خلاف میل ما پیش می آورد