انسانه بریئه
دختر بیگناه

محتاجه حد یخاف علیا مش ابقى خایفه معاه
لو قولت آه الاقیه حضنی بجد من جواه
وهقولک ایه وانا کل ده یا حبیبی مش لاقیاه
نیاز دارم که کسی نگرانم باشه، نه که من منو بترسونه و نگرانم کنه
هربار که نگاهش میکنم منو عاشقونه به آغوش بکشه
چی برای گفتن میمونه وقتی هیچ کدوم از اینا تو وجود تو پیدا نمیشه

احساسی ایه عمرک فی یوم ما سالت حاسه بایه
موت احساسی اللی کنت زمان بحبک بیه
مستنی ایه من حد عاش فی مشاعره مجنی علیه
احساس؟ هرگز از منو احساسم نپرسیدی
همه احساسی که عشق به تو بود رو کشتی
از کسی که قربانی احساسش شده چه انتظاری داری؟

مکانک کان فی قلبی وسبته یروح
مش لاقیه خلاص حاجه لیک جوایا اسامحک بیها
بقی صعب الاقیها
انسانه بریئه وحبت واحد قال یحمیها
بایدیک خلیتها تکره انها حبت یوم
جات تو دل من بود و اجازه دادی که از دست بره
دیگه نمیتونم پیداش کنم تا دوباره بهت ببخشمش
همه چیز سختتر میشه
دختر بیگناهی که مردی رو دوست داشت و فکر میکرد که ازش مراقبت میکنه
تو باعث شدی از روزی هم که عاشق شد متنفر بشه

ولاخر لحظه قلبی انا کان مفتوح
وانا کل ما اسامحک ترجع تجرح تانی و تانی
انا مش لاقیانی
وبحس اوی انی غریبه فی حضنک مش فی مکانى
والحاله الی انا وصلالها معاک مش من یوم
تا آخرین لحظه ای که دلم به روت باز بود
هربار بخشیدمت و تو باز منو آزردی
دیگه نتونستم طاقت بیارم
تو آغوشت حس میکردم یه غریبم و جایگاهی ندارم
و این احساس تا مدتها با من بود

هضحی لیه وایه الی فاضل تانی اخسره ایه
فکرنی حالآ بینآ ایه انا ممکن ابکی علیه
او حاجه فیک انا ممکن مالقاهاش
مابقیت بستناک تجینی او تقول وحشانی
مابقیت مستنیه اعیش یوم جرح تانی معاک
وبقى الکلام عنک ممل وحاجه مابتیقهاش
چرا من باید قربانی بشم؟ دیگه چی برای از دست دادن باقی مونده؟
یادم بیار چی بین ما باقی مونده تا براش اشک بریزم
یا چیزی که تو داشته باشی و بقیه نداشته باشن
دیگه انتظار نمیکشم که بیای و بگی دلتنگمی
دیگه انتظار نمیکشم که یه روز دردناک دیگه رو با تو سپری کنم
حرف زدن از تو اونقدر احمقانست که دیگه نمیتونم تحملش کنم