انا نفسی
آرزو میکنم

لیه کل وحده اقابلها تحکی حکایه اخرتها الندم
تحکی وکلامها عذاب ویأس وخوف وبتموت من الالم
کل وحده حاسه بالغربه وعایزه تروح بعید
لا نفسها مطمنه ولا قلبها عایش سعید
چرا هر دختری که میبینم داستانی رو نقل میکنه که به پشیمونی منتهی میشه
واژه هایی انباشته از غم، اندوه، ترس و درد
تک تکشون احساس تنهایی میکنن یا میخوان که فرار کنن
درد روحشون رو فرا گرفته و دلشون شکسته

انا نفسی الاقی وحده مبسوطه بحیاتها
انا نفسی اقابل وحده حاسه بالامان
آرزو میکنم بتونم دختری رو پیدا کنم که زندگیش قرین شادی باشه
آرزو میکنم دختری رو پیدا کنم که احساس امنیت کنه

انا نفسی اشوف بعینآ وحده بتبتسم
آرزو میکنم دختری رو ببینم که لبخند به لب داره

انا عایزه اقولک حاجه مجنونه یاریت تفهمها اقول
بعد الی شفته معاک انا عندی شعور حاساه على طول
اقوله ولا بلاش اقول هتفهمو خلاص هقول
انا حاسه ان انتا یاحبیبی الی جارح کل دول
یه چیزی هست که میخوام بگم و ای کاش بفهمیش، بگم؟
از همون ابتدا تا همین انتهایی که بودیم احساسی دارم
که منو میترسونه، بگمش؟ شاید نباید بگم، میتونی بفهمیش؟
میگم
احساس میکنم تو عشق من
همونی هستی که همه اون دلها رو شکستی