ما تکلمنیش
با من سخن نگو
ماتکلمنیش بالشکل ده قدام حد تانی انا زی ما باسکت وباخبی انا بعرف ارد
دیگر اینگونه در برابر مردم با من سخن نگو، اینگونه که پنهان می کنم و ساکت می شوم، می توانم جوابت را بدهم
تانی مره ماتکسرش بخاطری قدام الناس خللی الحاجات دی یا حبیبی بنا وبنی بعض
دوباره مرا جلوی مردم نشکنی، این کارها را بگذار فقط بین من و تو بماند عزیزم
معاک دلوقتی انا متساهله لکن بعدین تبقى بزعله
من با تو در برابر مردم کنار می آیم، اما پس از این مطمئن باش که قهری در کارست
وکفایه اسکت خلینی عاقله خلینی عاقله
چقدر من ساکت بشوم، بگذار من عاقل بمانم و پا روی قلبم نگذار
متجننیش
دیوانه نشو
لو هابعد ذنبک على جنبک وهاسیبک انا وابعد عنک
اگر گناهت را در کنار تو بگذارم، تو را رها می کنم و از تو دور خواهم شد
وکلامی بقا لو مش عاجبک لو مش عاجبک لو مش عاجبک
اگر هم سخن من به دلت نمی نشیند، نمی نشیند، نمی نشیند
متکلمنیش
با من سخن نگو
کان نفسی اغیر فیک وانت مابتتغیرش وبتقدر تستقوی علیا بس انا ماقدرش
دلم می خواست دگرگونت کنم، اما فایده ای ندارد، عوض نمی شوی، می توانی به من زور بگویی، ولی من نمی توانم
دیما بکلامک تکسفنی قدام الناس وانا مستحمله کل ده وانت لیه مابتقدرش
همیشه با سخنانت جلوی مردم مرا خجالت داده ای، تحمل کرده ام، این همه تحمل می کنم و تو می گویی من نمی توانم
متجننیش
دیوانه نشو