حاسه ما بینا
چیزی بین ما
حاسه ما بینا فی حاجه انا مش عارفه ایه هیا
چیزی را بینمان حس می کنم، نمی دانم که چیست
اول ما تقرب لی بلاقی روحی تغیب عنی تضیع منی
اولین لحظه ای که به من نزدیک می شوی می بینم روحم از من دور شده و گم می شود
اول ما بشوفک بحس بشوق جوایا عیونک تبقا معایا منین ما بروح قدامی
اول که تو را می بینم شور و شوقی را در وجودم احساس می کنم، چشمانت با من می مانند و هر کجا که می روم در برابر من هستند
فی بینا حکایه یا اجمل ما فی دنیایا قرب من قلبی کفایه نور بهواک ایامی
بین ما داستانیست، ای زیباترین در دنیای من، به قلبم نزدیک شو دوری کافیست، روزگارم را با عشقت نورانی کن
عشت سنین ولیالی وانا بتمنى اشوفک لما قابلت عیونک نسیت اقولک عللی حصلی عللی جرالی
سالها و شبهایم را زندگی کردم و آرزو می کنم که تو را ببینم و وقتی که
چشمان تو را دیدم فراموش کردم که چه برای من اتفاق افتاد و چه بر سرم آمد