متقولش لحد
به کسی نگو

فی ناس بیحبوا بقلوبهم مش بیعقلهم
مردمی هستند که با قلبشان عاشق می شوند نه با عقلشان

و فی ناس علشان حبایبهم یضحوا بعمرهم
و مردمی هستند که بخاطر معشوقشان زندگی خود را قربانی می کنند

و فی ناس توعد و توفی و انت اکید مش واحد منهم
و مردمی هستند که وعده می دهند و به وعده ی خود وفا می کنند، و تو حتما هیچ کدام از آنها نیستی

مش عایزه اتکلم عینی
عزیزم نمی خواهم که حرف بزنم

انت ماتنفعش یا حبیبی
تو برای من سودی نداری عزیزم

لاتقولی و لا اقولک
نه من چیزی بگویم و نه تو چیزی بگویی

شبعت من الکلام لی لاتودی و لا بیجیب
از این حرف هایی که نه می برند و نه می آورند سیر شدم

متقولش لحد انک تعرفنی
به کسی نگو که من را می شناسی

اصل انت بجد صحیح کاسفنی
واقعا تویی که مرا شرمنده کرده ای

حبک مجنون دلی امخوفنی
دیوانگی عشقت آن چیزی است که مرا ترسانده است

وبتجری ع لیه اول ماتشوفنی
و وقتی که مرا می بینی بلافاصله به سراغم می آیی

ایامی معاک عدت الفاضی
روزگار من که با تو بود بیهوده گذشت

ع لفکره بحبک اتاریک شی عادی
به هر حال دوستت دارم، و این چیزی عادی است

انا عایزه اشوفک کده راسی و هادی
من می خواهم تو را در آرامش ببینم

الناس شایفانا بتبص ع لیه
مردم ما را دیده اند که به من نگاه می کنی

اثقل وحیاتی لو حد شویه
به خاطر من کمی متین باش، حتی اگر شده اندکی

حتسبنی فی حالی کفایاک بلا هیه
مرا به حال خودمم رها کن، بدون این داستان تو را کافیست