مدینه الحب
شهر عشق
مدینه الحب أمشی فی شوارعک وأنا أرى الحب محمولا بأکفان
شهر عشق درخیابانهایت راه می روم و می بینم که عشق با کفن حمل می شود
صبوا العذاب کما شئتم علی جسدی فلا شهود علی تعذیب سجان
عذاب را همانگونه که می خواهید بر روی جسدم بریزید و هیچ شاهدی نیست که شکنجه دهنده را ببیند
رجعت للدار امشی فوق نیرانی کفا لکف یقود خطایا حرمانی
به سوی خانه بازگشتم و روی آتش خود راه می روم، بس است راندن با دستهایی که با رانندگی خود گناهان تاوان داده را به جلو می برند
هل من مجیب انا فی الباب منتظر لا احمل الورد احمل طوق احزانی
آیا کسی هست، من جلوی در منتظرم، من گل را حمل نمی کنم، طوق غمهای خود را حمل می کنم
ذهبت مع الریح فاصحو یامدلله عینای شفتای اعصابی خیالی دمی
همراه با باد رفتم، بیدار شوید ای نازنین چشمانم، لبهایم، احساساتم، خیالم و خونم
اه یبحثون عنها بین احضانی قلم الاساس و حول صورتها
وای در آغوشم می گردند، بنویس و همه اش را تغییر بده
متظاهرین کشعب خلف قضبان اریدها الیوم شمعتنا حبیبتنا لازاد لانوم
تظاهر کنندگان مانند ملتی پشت میله های زندان هستند، امروز غذای نمی خواهم، شمع عشقم را می خواهم
اسیاد کاسیادی یاایها القوم یاجسدی وعاطفتی
بزرگان، ای ملت، ای جسدم و عاطفه ام
کفی ملاما فجلد الذات ادمان صفعت وجهی اهذا یازمان انا
ملامت بس است، پوسته از بین رفت، خویشتن را نگریستم و به زمان گفتم آیا این منم؟
انا الذی الحب اخرسنی واعمانی بعد الفراق رایت الصبر شیعنی
من همانم که عشق کور و لالم کرد، بعد از دوری دیدم که صبر مرا بعد از مردن تشیع کرد
فی صحوه الفجر امشی مشی سکران یخیفنی اللیل والذکری تعذبنی
در صبح دم راه می روم، راه رفتن مستانه، شب مرا پنهان می کند و یادآوری آن مرا به عذاب می اندازد
وحارب النوم ذاکرتی واجفانی صفعت وجهی اهذا یازمان انا
و خواب با فکرم جنگید و با من قهر کرد، خویشتن را نگریستم و به زمان گفتم آیا این منم؟
انا الذی الحب اخرسنی واعمانی
من همانم که عشق مرا کور و لال کرد