یومیات رجل مهزوم
روزمره های مردی شکست خورده

لم یحدث أبدا أن أحببت بهذا العمق
هرگز پیش نیامده که در این حد عاشق شوم

أنی سافرت مع امرأه لبلاد الشوق
من با زنی به سرزمین شور و شوق رفتم

وضربت شواطئ عینیها
و با ساحل چشمانش برخورد کردم

کالرعد الغاضب أو کالبرق
مانند رعد خشمگین و برق

فأنا فی الماضی لم أعشق
من در گذشته عاشق نبودم

بل کنت أمثل دور العشق
بلکه نقش عشق را بازی می کردم

لم یحدث أبدا أن أوصلنی حب امرأه حتى الشنق لم یحدث
هرگز اتفاق نیفتاده بود که عشق زنی مرا تا دار برساند هرگز

لم یحدث أبدا لم یحدث أبدا سیدتی أن ذقت النار وذقت الحرق لم یحدث
هرگز اتفاق نیفتاده ای سرورم که آتش و سوز را بفهمم، هرگز

لم یحدث أبدا لم أعرف قبلک واحده غلبتنی غلبتنی أخذت أسلحتی هزمتنی
هرگز اتفاق نیفتاده، قبل از تو کسی را نمی شناختم، بر من چیره شد، اسلحه مرا برداشت و مرا شکست داد

داخل مملکتی لم أعرف قبلک واحده غلبتنی غلبتنی أخذت أسلحتی هزمتنی
درون سرزمینم پیش از تو کسی را نمی شناختم، بر من چیره شد، اسلحه مرا برداشت و مرا شکست داد

داخل مملکتی نزعت عن وجهی أقنعتی لم یحدث أبدا أبدا أبدا سیدتی
درون سرزمینم، از روی صورتم ماسک را برداشت، هرگز اتفاق نیفتاده سرورم، هرگز، هرگز، هرگز

سیحبک آلاف غیری وستستلمین برید الشوق وستستلمین برید الشوق
تو را هزاران نفر دوست خواهند داشت و نامه اشتیاق را دریافت خواهی کرد

لکنک لن تجدی بعدی رجلا یهواک بهذا الصدق رجلا یهواک بهذا الصدق
اما مردی مانند من که اینگونه صادقانه عاشق تو باشد پیدا نخواهی کرد

لن تجدی أبدا أبدا لن تجدی أبدا أبدا لا فی الغرب ولا فی الشرق
هرگز پیدا نخواهی کرد هرگز، نه در غرب و نه در شرق