صور
عکسها
لو تعبتی من السفر همسی وأشواگی
اگر از سفر، نجواهایم و اشتیاقم خسته شدی
او شکیتی من الضجر ناویه فراگی
یا از غم شکایت کردی و خواستار جدا شدن
گصی وجهی من الصور وإترکی الباگی
صورتم را از عکسها ببر و بقیه را رها کن
گصی وجهی والشحوب عتمه الماضی الحزین
صورتم و رنگ ها، تاریکی گذشته غمناک را ببر
وإترکی الشمس الطروب وعطر زهر الیاسمین
و خورشید نوازنده را رها کن و بوی شکوفه یاسمین
إترکی ضی النجوم وطفی أحداگی
روشنایی ستاره ها را رها کن و چشمانم را خاموش کن
أنا فی کل السحاب والمدى الصافی البعید
من در تمام ابرها و کرانه صاف دور
طفل یلعب فی السراب تالی فی الصوره وحید
بچه ای هستم که در سراب بازی می کند و بالاخره در عکس تنهاست
أنا من کل الشجر ذبلت أوراگی
از میان تمام درختان برگهای من پژمرده شده اند