ماخذ الروح
ای که روح و جانم را برده ای
یا ماخذ الروح خذها بلا ذنب حالی
ای که روح و جانم را برده ای، ببر، روحم بی گناه است
بس لاتعذب الگلب حیف إنت بیه حالی
فقط دلم را آزرده نکن، حیف که وجودم در توست
کلی عجب صحتی متغیره وحالی
تمام وجودم تعجب است حال و روز و سلامتی ام تغییر کرده است
لک إنت عدمت صحتی وإنت تلفت حالی
سلامتیم را از بین بردی، و حالم را گرفتی
شفتک وجن العقل شگیت أنا ثوبی
تو را دیدم و عقلم دیوانه شد و لباسهایم را دریدم
لا إنت مو أی بشر ویل إنت محبوبی
نه، تو هر کسی نیستی، وای تو عشق و محبوب منی
إن چان عندی ذنب إنت أول ذنوبی
اگر گناهی داشتم، تو اولین گناه منی
مشیتهم عالورد عالشوک مشونی
گذاشتم آنها بر روی گل راه بروند، ولی آنها مرا بر روی خار بردند
وشریتهم بالذهب بتراب باعونی
و آنها را که با طلا خریدم، با خاک مرا فروختند
کل شی أخذو منی بشرط جیبو ضوه عیونی
همه چیز را از من ببرید به شرط آنکه نور چشمانم را برایم بیاورید
یاحسرتی عالزمن سیفه علی سله
ای وای که روزگار شمشیرش را بر روی من کشید
من کثر ما أحترگ گلبی القهر سله حبیبی
از بس دلم سوخت، بدبخت خسته عشقم شد
هذا الجرالی صدگ ماهو لعب سله
این چیزی که برای من پیش آمده واقعیت است، بازی نیست
اللی حبیبه إبتعد غیر الأمل ماله
هر کسی عشقش دور شد، جز امید چیزی ندارد
لاینفعونه هله و لا ینفعه ماله
نه خانواده اش به دردش می خورند و نه ثروتش
أحکم علی قبضته هذا المحب ماله
حلقه را بر من تنگ کرد، این عاشق را چه شده است
خذ منی کل العنب وفوج العنب سله
از من تمام انگور و حتی سبد انگور را هم برد