مع بغدادیه
با یک دختر بغدادی

لم یبقى سوانا فی المطعم
جز ما کسی در رستوران نماند

لم یبقى سوا ظل للرأسین الملتصقین
جز سایه دو سر به هم پیوند خورده، چیزی نماند

لم یبقى سوا حرکات یدینا العاشقتین
جز حرکت دو دست عاشق چیزی نماند

بغداد تغوص کلؤلؤهٍ داخل عینیکِ السوداویین
بغداد، چون مروارید در چشمهای سیاهت غرق می شوم

بغداد تغیب بأکملها رملاً وسماءاً وبیوتاً تحت الجفنین المنسبلین
تمامی بغداد با شنها و آسمان و خانه هایش زیر دو پلک چون سنبله ات پنهان می شود

بغداد أنتِ على صدری شیء لایحدث فی الرؤیا
بغداد، تو در سینه ام چیزی هستی که در رویا هم رخ نمی دهد

من یوم تلاقینا فیها صارت عیناکِ هی الدنیا
از روزی که همدیگر را دیدیم، چشمانت چون دنیا شد

لم یبقى سوانا یاعمری
جز ما کسی نماند ای زندگی ام

شالوا الکشمیر على کتفیکِ یرف حدیقه ریحانِ
شال کشمیری بر روی کتفهایت همچون باغچه ریحان با باد می رقصد و تکان می خورد

یدکِ المدوده فوق یدی أعظم من کل التیجانِ
دستهای دراز شده بر روی دستهایم بزرگتر از تمام تاجهای دنیاست

مادامت مملکتی عینیکِ فأنی سلطان زمانی
تا زمانی که سرزمین چشمهایت پایدار باشد، من پادشاه زمان خودم هستم

المطعم أصبح مهجوراً وأنا اتأمل فنجانی
رستوران خالی شد و من منتظر فنجانم

ماذا سیکون بفنجانی
چه چیزی در فنجانم خواهد بود

غیر الأمطار وغیر الریح وغیر طیور الأحزانِ
جز باران و باد و پرندگان غم

تذبحنی إمرأه من وطنی تساوی ملوک سلیمانِ
زنی از وطنم که به ملک سلیمان می ارزد مرا سر می برد

آه یاحبی البغدادی آه یاجرحی البغدادی
آه ای عشق بغدادیم، آه ای زخم بغدادیم

لم یبقى سواکِ بذاکرتی لم یبقى سواکِ بوجدانی
جز تو در ذهنم کسی نماند، جز تو کسی در وجدانم نماند

قد ماتت کل نساء الأرض وأنتِ بقیتی بفنجانی
تمام زنان روی زمین از بین رفتند و تنها تو در فنجانم ماندی