اسکت
چیزی نگو

اسکت یکفینی جرحک
چیزی نگو، آسیب ها و آزارهایت کافیست

انا سامحت الجمیع
من همه را می بخشم

مدری ابکی ولا اضحک
نمی دانم باید گریه کنم یا بخندم

بارد دمعک فظیع
اشکهایت سرد و عجیب است

تشکینی بین اصحابی
از من به دوستانم شکایت می کنی

ومنک مرضی وعذابی
و رنج و بیماری من به خاطر توست

اسکت واخجل من ذنبک
چیزی نگو و از گناهت شرمنده باش و خجالت بکش

انا مو مثلک ابیع
من مثل تو نیستم، تو را می فروشم

والله ما اکرهک
به خدا سوگند که از تو بیزار نیستم

بس غاضب وزعلان
فقط عصبانی و ناراحتم

بدربک زرعت الوفا
در راه تو وفایم را تقویت می کنم

وکان الحصاد حرمان
و تنها چیزی که به دست آوردیم ممنوعیت بود

خذلان .. صدمه .. اسف
من ناراحت و آسیب دیده و پریشانم

نکران دمعی شنیع
اشکم از ترس جلوگیری می کند

اسکت
چیزی نگو