خدنی معک
مرا با خود ببر

خدنی معک على درب بعیده مطرح ما کنا ولاد صغار
ودفی ربیعی بشمس جدیده ونسینی یوم ال صرنا کبار
مرا با خودت به دور دست ببر، جایی که کودک بودیم
بهار من با خورشیدی تازه گرم میشد و باعث میشد بزرگ شدن را فراموش کنم

خدنی معک یا حبیبی یا حبیبی مطرح ما لون الأزرق غاب
نمشی سوا یا حبیبی یا حبیبی عا أرض الرمل ال فیها عشاب
مرا با خودت ببر عشق من، جایی که رنگ آبی چون پناهگاهست
جایی که با هم بر روی ماسه هایی پوشیده از چمن گام برمیداریم

بعب الهوى خبینی خبینی واترکنی ضیع بقلبو نهار
قول للهوى یا هوى ینسینی ینسینی یوم ال صرنا کبار
مرا در آستانه عشق پنهان کن و بگذار برای یک روز در دلش گم شوم
عشق من! به عشق بگو فراموشم کن، بگذار روزی که بزرگ شدیم فراموشم کند

قول للهوى یودینا یودینا فوق جبال ال مالها حدود
بکرا الزمن رح یمحی أسامینا یشحط علیها زیاح السود
به عشق بگو ما را بر فراز کوههای بی کران برساند
فردا روزگار ما را از یاد میبرد و سیاهی را از فراز کوهها میزداید

اسرِقنی أنا اسرقنی وخلینی إقطف نیسان زرار زرار
خدنی معک خدنی ونسینی نسینی یوم ال صرنا کبار
مرا بدزد، مرا بدزد و بگذار گلهای بهاری را جمع کنم
مرا با خود ببیر و بگذار روزی که بزرگ شدیم فراموش کنم