زی العسل
چون عسل

قابلت کتیر
بارها دیدم

فرشولی عشانی الأرض حریر وشفت کتیر
برایم ابریشم پهن کردند تا راه بروم و بسیار دیدم

وما شفتش زی حبیبی أمیر
و من شاهزاده ای چون عشق خودم ندیدم

مانیش رایده وما نیش رایده الا هو ما نیش رایده
نمی خواهم، نمی خواهم، جز او کسی را نمی خواهم

وما فیش فایده مافیش فایده الا هو مافیش فایده
هیچ سودی ندارد، هیچ سودی ندارد، جز برای او هیچ سودی ندارد

فی البعد عشقاه فی القرب عشقاه
وقتی دور است ستایشش می کنم، وقتی نزدیک است ستایشش می کنم

زی العسل على قلبی هواه
عشقش برای قلب من چون عسل است

زی العسل على قلبی هواه
عشقش برای قلب من چون عسل است

من صغرنا واحنا بنبنی عشنا مع بعضنا
از وقتی کودک بودیم و با هم زندگیمان را می ساختیم

من حبنا یتعلم الطیر مننا الهوى زینا
پرنده از ما و عشق ما عشق را آموخت

وکبرنا والهوى کبر
و ما بزرگ شدیم و عشق هم بزرگ شد

ولا حد فی الدنیا قدر یفرقنا ولو لیله
و هیچ کس در دنیا نمی تواند حتی برای یک شب ما را از هم دور کند

دی قصتنا قصه طویله
داستان ما داستانی طولانیست

لو جابو القمر من العالی العالی
اگر از اوج ماه را برای من آوردند

والنجوم حطوها على شانی
و ستاره ها را برای من فرو نشانند

رح رد واقول وانا مالی وانا مالی
همه را رد خواهم کرد و می گویم

ما أقدرش اسیب حبیبی الغالی
نمی توانم عشق گرانبهایم را ترک کنم

دا القمر هو حبیبی
این ماه عشق منست

والنجوم دی عیون حبیبی
و این ستاره ها چشمان عشق من

الدنیا دیا هیا حبیبی
و این دنیا عشق من