لو فیی
اگر تنها من می توانستم

لو فیی انا انا لو فییی انسا وعیش بحریه
اگر تنها من می توانستم، اگر تنها من می توانستم تو را فراموش کنم و در آرامش زندگی کنم

لو فیی رجع ماضی ایام العب المنسیه
اگر تنها من می توانستم گذشته و روزهای بازیهای فراموش شده را بازگردانم

وقلک فیی بس … ما فیی یشیلک من قلبی
به تو می گویم که در واقع نمی توانم، تو را از دید و قلبم خارج کنم

شو هوی الی خلانی اللیله اتلاقا فیک
چه چیزی باعث شد که امشب با تو دیدار کنم

انسا الکل وتنسانی الدنیا
همه چیز را فراموش کن و دنیا هم مرا فراموش خواهد کرد

و اقعد حاکیک
من تنظیم می کنم و با تو صحبت می کنم

یمکن مش ذنبک ولا ذنبی
شاید اگر این نه اشتباه من بود و نه اشتباه تو

یمکن نحنا مثل اللعبه
شاید ما مانند یک بازی بودیم

وقصتنا على اسم الغربه
داستان ما همان داستان بیگانگیست

کانت مکتوبه ومطویه
که نوشته و تمام شده است

وقلک فیی اه لو فیی شیلک من قلبی وعینیی
و به تو می گویم می توانم، آه، ای کاش می توانستم تو را از دید و قلبم خارج کنم

اهلک نامو وترکونا عالمقعد منسیین
والدینت خوابیده اند و در این باره همه چیز را فراموش کرده اند

اخدوا النوم وخلونا لعبکرا سهرانین
خواب را گرفته اند و ما را همه صبح بیدار رها کرده اند

تعاتبنا تراضینا صبرنا
سرزنشها را تبادل می کنیم، باز هم آشتی و صبوری می کنیم

صورنا الریح بقناطرنا
در بازیمان باد را به تصویر کشیدیم

وکبرنا ورجعنا صغرنا ورجعنا القصص الممحیه
پزرگ شدیم و پس از آن دوباره کوچک شدیم و باز هم داستانهایمان را فراموش کردیم

وقلک فیی بس … ما فیی یشیلک من قلبی
به تو می گویم که در واقع نمی توانم، تو را از دید و قلبم خارج کنم