وین الباب
در کجاست
دخت وین الباب وأنا ببابک
نمی توانم در را پیدا کنم، با این حال مقابل در تو هستم
شسوى بیّ یا حبیبی غیابک
آه عزیزم! می توانی ببینی دوریت با من چه کرده است
خبر جانی الیوم صحتک مو تمام
خبری به من رسیه که حال و روز خوشی نداری
جیتک أسرع حتى من طیر الحمام
حتی سریعتر از کبوتری به سوی تو شتافتم
عذبت قلبی یا سلطان الغرام
ای پادشاه عشق! تو قلب مرا آزار دادی
شوف نیرانی وبرود أعصابک
نمی توانی ببینی چه قدر دلواپس و نگرانم؟ چگونه می توانی آرام باشی
قره عیونی حبیبی وصاحبی
سوی چشمان من ای عزیز و مالک من
لا توخذنی لأنی عصبی
عصبانیتم را خاموش می کند
هدّی ثوراتی وطفی غضبی
از اضطرابم می کاهد و خشمم را فرو می نشاند
وشوفنی رشه عطر بثیابک
مرا چون رایحه ای خوش بر روی لباسهایت ببین