دق المی
آب تپش پیدا کرد

أصل الکلمه مش مفهومه شو یعنی یقللی مهضومه
سخنش مفهوم نیست، یعنی چه که به من می گوید دوست داشتنی هستی

والحاله بقربو معدومه معذبنی انا
و حال من در نزدیکی او بد است و او مرا عذاب داده است

انا بدی متلو امتال ..ال بیصرخ منو رجال
من کسی را مانند او می خواهم، کسی که فریاد می زند مرد نیست

کل شئ عندو ماشی الحال یا حظی انا
همه چیز در کنار او به خوبی پیش می رود، ای اقبال من

دق المی وهی می زعلت وهو قللی خی
آب تپش پیدا کرد، من ناراحت شدم و او برای من آه کشید

رح بیجننی
مرا دیوانه خواهد کرد

بدو الشمس بدی الفی بدو العتمه بدی الضی
او خورشید را می خواهد، من ماه را، او تاریکی را می خواهد، من روشنایی را

ما عم یفهمنی
مرا درک نمی کند

انا حظی صایر عالهله ما عم لاقی حدا یقللی
من بد اقبال شده ام، کسی را پیدا نمی کنم که به من بگوید

بدی قبال عیونی تضللی شو بدی انا
می خواهم جلوی چشمانم بمانی من چه می خواهم

انا بدی یلی یحس بحالی ویرافقنی متل خیالی
من کسی را می خواهم که حالم را درک کند و مانند ذهنم مرا همراهی کند

بقلو یا حبیبی یا غالی یا عمری انا
و به او بگویم ای عشق با ارزشم، ای عمر من