عمری و سنینی
زندگی من و سالهایم
تعب عینی السهر
چشمانم از بیداری خسته شده اند
تارکنی بلیلی بضجر
در شبی سخت مرا رها کردی
بمشی ع درب القدر
با زخمی از سرنوشت قدم می زدم
و بایدی شنطه سفر
و در دستم توشه ای سفر بود
ما بعرف لوین
اما نمی دانستم به کجا می روم
یا مضیع عمری وسنینی
ای که باعث شدی زندگی و سالهایم را از دست بدهم
شو انطرتک حتى تلاقینی
چگونه به انتظار تو نشستم تا مرا پیدا کنی
خبرنی شو بعدک ناطر
به من بگو تو چطور هنوز منتظر بودی
وبتسأل عنی وتحکینی
و از من پرسیدی و با من صحبت کردی
سهر عیونی یا غالی
همه شب چشمانم را بیدار نگه داشتی ای با ارزش
وانطرت بعتم اللیالی
و من در شبهای تارک به انتظار نشستم
وانت تارکنی لحالی
تو مرا به حال خودم رها کردی
بتزعلنی وبتبکینی
ناراحتم کردی و مرا به گریه واداشتی
دانت فعینی اللی بکی
تو را در چشمانم که گریه انداختی نگه داشتم
ومالل لسانی من الحکی
و زبانم را از واژه ها پر می کنی که بگویم
والورد علیه تکی
و گلهایی که می چینم
لمین انا بشتکی
به که شکایت می کنم
ما بعرف لمین
نمی دانم به چه کسی