ویلک من الله
از خدا بترس

عیشتنی کذبه وعملتنی لعبه
مرا به دروغ واداشتی و بازیچه کردی

جرحتلی قلبی ترکتنی وفلیت
دلم را آزردی و مرا رها کردی و رفتی

عشقتک وحبیت واه شو تمنیک
دوستت داشتم و آه … چه آرزوهایی داشتم

وحلمت نبنی بیت راح البیت
در رویایم با هم خانه ای میساختیم، خانه ای که رفت

فل القلب مجروح عندو عتب ع روح
دلم آزرده شد و از روج و جانم شکوه کرد

صار الدمع هربان یرکض ورا النسیان
اشکها پس از فراموشی سرازیر شدند

عیشتنی بفرحه ووعدتنی بطرحه
باعث شدی شادمان زندگی کنم و مرا به خماری وعده دادی

فی الله ویلک من الله یا ظالم عن قلبی تخلا
خدایی هست، از خدا بترس، ای ظالمی که دلم را متروکه کردی

ان سألتنی العالم شو بقول
اگر دنیا از من بپرسد چه خواهم گفت؟

رح قلون انی حبیتک فتشت ما لقیتک
خواهم گفت که دوستت داشتم، به دنبالت بودم و پیدایت نکردم

منک من حالک مخجول
آیا از خودت خجالت نمیکشی؟

ورده منک می بتبدل نجمه من دون لیله بتخجل
گل بدون آب پژمرده و ستاره بدون شب خجالت زده میشود

واجهنی لو عندک جرأه لا تکتب عزرک ع ورقه کنت مفکرتک رجال
اگر شهامتش را داری با من روبرو شو، عذرهایت را روی کاغد ننویس، فکر میکردم تو یک مردی