نفسی تفهمنی
عزیزم مرا درک کن

حبیبی نفسی تفهمنی انت قاصد تجننی
عزیزم، مرا درک کن. می خواهی مرا دیوانه کنی

غیابک طال ولا مرسال فی لیل البعد طمنی
برای مدت زیادی نبوده ای و نامه ای نفرستادی تا مرا برای دوریت مجاب کند

جمالک حبی مو معقول بحسنک شو سحرت اقول
زیبایی تو باور نکردنیست، تو ذهن های زیادی را با زیباییت مسحور کرده ای

وبأیدیک لو عذابی أریدک لو تعذبنی
و اگر شکنجه من در دستان توست، آرزو می کنم مرا شکنجه دهی

أریدک جنبی تحمینی تفرحنی تواسینی تقوینی على الایام
می خواهم تو را تا کنارم باشی، از من محافظت کنی، مرا شاد کنی، مرا برای شکست دادن روزگار تسلی دهی

عیونک أجمل أشعاری
چشمانت زیباترین اشعار من است

جنونک ضحکه نهاری
دیوانگی تو خنده روز من است

بدونک أکتوی بناری
بدون تو زندگیم مرا عذاب خواهد داد

ترى بعادک یدوبنی
تردید دارم که جدایی تو شفای درد من باشد

یطول بغربتک لیلی
شب های من در دوری تو به درازا می کشد

أذوق بفرقتک ویلی
طعم جدایی از تو را تحمل کرده ام

حیاتی جراح ولا برتاح
زندگی من آسیب دیده و من نمی توانم خودم ترمیمش کنم

حبیبی وأنت هاجرنی
عزیزم وقتی تو مرا ترک می کنی

أشوفک فارس أحلامی
تو را به عنوان قهرمان رویاهایم می بینم

تدوای بضحکه الآمی
تو دردهای مرا با خنده ات مداوا می کنی

تقول أشعار تطفی النار
تو شعر می سرایی و آتش را خاموش می کنی

بنظراتک بتسحرنی
تو مرا با نگاهت مسحور می کنی

حبیبی طول غیابک
عزیزم! دوریت به درازا کشیده است

أنا روحی على خسابک
تو می توانی با روح من هر چه می خواهی بکنی

عیونی فداک وأنا بهواک
چشمانم فدای تو، دوستت دارم

وانت فی روحی ذابحنی
تو روح مرا می کشی