علی بالی
در ذهن من
حبیته بینى وبین نفسى
درون خودم عاشقش شدم
وماقولتلوش عاللى فى نفسى
به او از آنچه که در وجودم هست نگفتم
ماعرفش ایه بیحصللى لما بشوف عنیه
نمی دانم چه حالی به من دست می دهد وقتی چشمانش را میبینم
مابقتش عارفه اقوله ایه معرفش لیه خبیت علیه
نمی دانم به او چه بگویم، نمی دانم چرا از او پنهان کردم
بضعف اوى وانا جنبه وبسلم علیه
وقتی کنار او هستم و به او سلام می کنم خیلی ضعیف می شوم
کل حب الدنیا دیا قى قلبى لیک
تمام عشق دنیا در دل منست و برای توست
وانت اغلى الناس علیا وروحى فیک
و تو برایم با ارزشترینی و وجودم در توست
دانت لوقدام عنیا اشتاق الیک
این تویی که اگر در برابر چشمانم باشی باز هم به تو اشتیاق دارم
على بالى ولا انت دارى بالى جرالى
در فکر منی و نمی دانی که چه بر من گذشته است
واللیالى سنین طویله سیبتهالى
شبهای سالهای طولانی را برای من بجا گذاشتی
یاانشغالى بکل کلمه قولتهالى
با هر کلمه ای که به من گفته ای فکرم را درگیر کردی
الکلام لو کان یعبر ع الحنان
اگر سخن میتوانست عشق را بیان کند و برساند
کنت قولت اننى بحبک من زمان
به تو خیلی پیشتر میگفتم دوستت دارم
کل یوم الشوق بیکبر علیا بان
هر روز شوق و اشتیاق من بیشتر میشود