خلتنى اخاف
اجازه دادی بترسم

فى حد ممکن یبقى مش قادر یعیش من غیر الم
ممکن نیست کسی بتواند بدون درد زندگی کند

فى حد لو ساب اللى ظلمه یبقى هیموت من الندم
اگر کسی به تو ستم کرد و تو از او گذشتی از پشیمانی خواهی مرد

خلتنى اخاف على حبى لیک
اجازه دادی نسبت به عشقی که به تو دارم دلهره و ترس پیدا کنم

اکتر ما اخاف على نفسى منک
بیشتر از اینکه برای خودم بترسم از تو می ترسم

خلتنى ارتاح للعذاب وانا بین ایدیک
گذاشتی من با عذاب آرامش بگیرم و در دستان تو باشم

علشان بخاف من عذاب البعد عنک
چون از عذاب دوری تو می ترسم

وقفت حیاتى علیک وبس
زندگیم وقف تو شده و بس

وکأنى بفرح لو لاقیت قلبى انظلم
و شاد می شوم وقتی می بینم به قلبم ستم می شود

ظلمت فیا ولسه عایشه لـ حبى لیک
به من ستم کردی و من هنوز برای عشق تو زنده ام

باصعب علیا ولسه مش بصعب علیک
به خودم سخت می گیرم و تا کنون به تو سخت نگرفته ام

ولا یوم معایا
و هیچ روزی با من نبود

غمضت عینى مشیت فى سکه محسبتهاش
با چشم بسته به راهی رفتم که روزگاری حسابش را نکرده بودم

وعشان بحبک حبیت حجات مبحبهاش
و بخاطر عشقت به چیزهایی علاقمند شدم که دوستشان ندارم

وادى النهایه
و این هم پایانش است