خذنی لک
مرا برای خودت ببر

خذنی لک خذنی اقرب
مرا برای خودت ببر، به خودت نزدیکتر کن

خذنی لاحلامک وفرحک
مرا با خودت به رویا و شادمانیت ببر

خذنی لخوفک و جرحک
مرا با خودت به ترس و آسیبت ببر

انا ابغا العیشه معک
می خواهم با تو زندگی کنم

خذنی لدموعک … لاسرارک … لزعلک و لرضاک
مرا با خودت با اشکهایت ببر، رازهایت، ناراحتی و رضایتت

ابغى تکون انت داری وانا دارک
می خواهم خانه ام باشی و خانه ات باشم

واوعدک ما اخذلک
و قول می دهم که هرگز نا امیدت نکنم

انت بس جرب حبیبی … وخذنی لک
فقط سعی کن عشق من … و مرا با خودت ببر

باقضی ایامی معک
روزهایم را با تو می گذرانم

بنسى نفسی … واذکرک
خودم را فراموش کردم و تو را به خاطر می آورم

واتنفس من هواک
و از عشق تو تنفس میکنم

باتوسد طهر قلبک
خودم را با دل پاکت حمایت پشتیبانی میکنم

واتفیا بظل حبک
و از سایه عشقت سایه میگیرم

خذنی للعطر بیدینک
مرا با عطر دستانت بگیر

خذنی للشعر بکلامک
مرا با واژه های شعرت ببر

أرتوی من صآفی نبعی
من از چشمه پاک می نوشم

خذنی للنور بعیونک
مرا به روشنایی چشمانت ببر

خذنی ماقدر بدونک
مرا ببر، نمی توانم بی تو باشم