سم و عسل
سم و عسل
أرجوک علمنی ما افعل فی هواک قل
لطفا بگو در عشقت چه کنم، بگو
ما عدت انا اعلم ما اریده منک و ما ترید
نمی دانم که من از تو چه می خواهم و تو تو دیگر چه می خواهی
قلبی نفذ منی وباقی الصبر ویاه مل
دلم مرا ترک کرده و صبر باقی مانده و خسته شده
وما عاد لی قدره فی هالالم مابی مزید
دیگر نمی توانم این درد را تحمل کنم، دیگر نمی خواهم
امّا ترد الدین حب و غلا ولا فـ فل
اگر بدهیت را نپردازی، عشق و علاقه را، من خواهم رفت
ذوبت لی قلبی و النار تدمی بالحدید
دلم را با آتشی که خون از آهن جاری می کند سوزاندی
ضاق الفضا فینی و الهم فی صدری یسل
فضا برایم تنگ شده، اندوه در سینه ام جاریست
ولا عدت انا اذکر منذ متى مانی سعید
و از وقتی که دیگر ناراحت نبودم چیزی به خاطر نمی آورم
حیرتنی یا کیف تسقینی سمک بالعسل
مرا شگفت زده کردی، چگونه می توانی مرا با عسل مسموم کنی؟
قد مت لک مرات فوق الف مره و یزید
برای هزاران بار و شاید بیشتر مردم
ارحم رحمک الله فالروح لا ترضى بذل
به من رحم کن تا خدا به تو رحم کند، روح هرگز ظلم را نمی پذیرد
والظلم من یهواه ویله ثم ویله من وعید
ظلم از آن که دوستش داری، وای بر هر که ظلم را بپذیرد
یا نشوه العاذل لو فرقوا خلن و خل
لذت گوشه گیری، حتی اگر همه دوستانم محرومم کنند
ضحّیت أنا لعینک جا دورک حط ایدن باید
خودم را به خاطر چشمانت فدا کردم، حالا نوبت توست که دست در دست من بگذاری
ومهما جرا و ما صار ومهما یکون وما حصل
اهمیتی ندارد چه می شود، اهمیتی ندارد چه اتفاقی می افتد
حافظ انا عهدک والله على قولی شهید
به قرارت وفادار می مانم، خداوند شاهد منست