مشیت سنین
سالها می گذرد

مشیت سنین سنین سنین
سالها می گذرد، سالها، سالها

وانا ادارى علیهم
وقتی از آنها پنهان می کنم

وبقیت سنین سنین سنین
و سالها باقی مانده، سالها، سالها

وانا روحى بإیدیهم
و روح و جانم در دستان آنهاست

ولا حنیت فیوم الا لهواهم
و هرگز آرزوی چیزی را نداشتم جز عشقشان

ولا حسیت بالغربه فی لحظه معاهم
و هرگز حتی برای یک لحظه با آنها احساس بیگانگی نکردم

وطول عمرى بدارى علیهم بدارى علیهم
و در طول عمر و زندگیم مراقبشان بودم

بخاف من النسمه لتجرح عینیهم
می ترسیدم که نسیمی از هوا چشمانشان را بیازارد

ولکن یا ندم یا ندم آه یا ندم
اما پشیمانی من، پشیمانی من، آه پشیمانی من

دول خانوا للعشره وباعوا للحب
آنها به دوستی نزدیکمان خیانت کردند و عشقمان را فروختند

ونسیوه فى لحظه
و در یک لحظه فراموشش کردند

انا وقلبى یا روحی حیارى یا روحی حیارى
من و قلبم پریشانیم، من و روحم پریشانیم

سنین ولا بننساه یا عینى خساره
سالهاست که این خسران فراموش نمی شود

داریت فی دمعتی داریت دمعتی
اشکهایم را پنهان می کنم، اشکهایم را پنهان می کنم

خایفه لیشوفوها
می ترسم که آنها ببینند

کتمت الآه فى قلبى عنهم لیسمعوها
درد درون قلبم را هم پنهان می کنم، می ترسم که آنها بشنوند