یاراسی التعب
آه سرم درد می کند
یاراسی التعب وش باقی مع قلبی
آه سرم درد می کند، چه چیزی از دل من باقی مانده
الحب اصبح ممل وخالی احساسه
عشق خسته کننده و از احساس خالی شده است
اشوف الاحباب لکن وین یاحبی
معشوق را می بینم، اما عشق کجاست؟
على حبیبه تکبر وارتفع راسه
یا عشقت مغرورانه برخورد می کنی و سرت را بالا می گیری؟
من اول یموت الا یکون فی قربی
در آغاز وقتی کنارم نبود می خواست که بمیرد
والیوم امرَه وهو مشغول مع ناسه
اما امروز من از او می گذرم و او با دوستانش مشغول است
حیران وقفت مستغرب على دربی
پریشانم و با تردید در مسیری که میروم ایستاده ام
بالامس وده عشانی یکتم انفاسه
دیروز نفسش را برای من نگاه می داشت
کنت اتمناه یجی ویقول وش ذنبی
آرزو می کردم بیاید و اشتباهم را بگوید
ویکون قلبه قوی ویبین من ساسه
و برای او که مروت و قلبی شجاع داشته باشد
بس الصراحه یجیب الوقت ویخبی
اما در واقع زمان رسید و او ناپدید شد
والوقت دوار وکلن یعشق اجناسه
زمان تکرار می شود و هر کس عاشق خصوصیاتش می شود
جرحنی جروح یعجز عندها طبی
مرا زخمی کرد، زخمی که اطبا را هم گمراه و شگفت زده کرد
شربنی الغدر صافی من وسط کاسه
به من شربت خالص خیانت را از جامش نوشاند
الیوم اخلیه کنه مادخل قلبی
امروز طوری او را ترک می کنم که گویی هرگز در دلم نبوده است