بقی طبیعی
برایم عادی شده
بقى طبیعى علیا اشوفک جاى علیا
برایم عادی شده که ببینم تو آمدی
اللى فى بالى یا حبیبى انساک
ای عشق من آن چیزی که در ذهنم است این است که تو را فراموش کنم
مهو حقیقى لوحدک تیجى وتنسى
این واقعیت است که خودت می آیی و فراموش می کنی
کلامها قصاد اللى راحتها معاک
حرفهای آن کسی را که آسایشش با تو بود
کل ماشوفک اقول لاء مش معقول
هر وقت تو را می بینم می گویم که نه عاقلانه نیست
انا قلبى ازاى بقى بیک مشغول وبسرعه کده
من قلبم چگونه و به این سرعت درگیر تو شد
یعنى اللى حبوا اوام مش اى کلام
یعنی آن کسی که به سرعت عاشقش می شود چیز خاصی نیست
عمرى یا حبیبى ماشوفت غرام انا شکله کده
ای عشق من، در عمرم عشقی به این صورت ندیده بودم
کانوا زمان یقولولى ویاما حکولى
در گذشته همیشه به من می گفتند و برایم تعریف می کردند
عشان کده من کل الغرام انا اخاف
به همین دلیل است که من از عشق می ترسیدم
بس اهو طعم الدنیا معاک حاجه تانیه
اما طعم دنیا با تو چیز دیگری بود
انا واللى مسمعش حبیبى اهو شاف
من و کسی که نشنید حالا این عشق را با چشمانشان می بینند