شوفت بعنیا
با چشمان خودم دیدم
یعنی عایزنی اصدقک واکدب عنیا
انتظار داری که تو را باور کنم و چشمانم را فریب دهم
شوفت بعنیا بقى یعنی کل العمر ده بتضحک علیا
با چشمان خودم دیدم که پس از این همه سال مرا تمسخر می کنی
یمکن تلاقی عندها الی انت ملقتوش فیا
شاید بتوانی آنچه در من پیدا نکردی در او پیدا کنی
یمکن تحس فی حبها بحجات محستهاش لیا
شاید با عشق او احساسی داشته باشی که با من نداشتی
طمنها أکتر قولها انک نستنی وسبتنی
اطمینان بیشتری به او بده، بگو که مرا فراموش می کنی و ترکم می کنی
وادیها من الی وانت جمبی یاما منو حرمتنی
و به او چیزهایی بده که وقتی با من بودی به من ندادی
أخدت قلبی فی ادیا ودموعی الی فی عنیا
قلبم را در دستانم گرفتم و اشک در چشمانم حلقه زده بود
ماتت جوایا حاجه کان نفسی فی یوم تعیش
چیزی درون من مرد وقتی خواستم که روزی زنده باشد
ما قدرتش حتى اتکلم کله الی عرفتو اتألم
حتی نمی توانم صحبت کنم، تنها درد و رنج را احساس می کنم
ولقتنی غصب عنی بتضحک عشان مبکیش
مرا هنگامی که سعی می کردم گریه نکنم و بخندم دیدی