کان وهم
خیال بود
اه کان وهم وعشت فیه … صدقته وعیشنی فیه
آه که این خیال بود و من درون آن زندگی کردم، آن را باور کردم و او باعث شد که من در آن زندگی کرده و احساسش کنم
کان یکدب علی قلبی واحسه واشوف ده فى عینیه
او به قلب من دروغ می گفت و من این را احساس می کردم و در چشمانش می دیدم
کان نفسی لواحده یوم یعرف یفوق
دلم می خواست که خودش به تنهایی بفهمد و پرده غفلت را کنار بکشد
ویحس وحده ان الحیاه هیا انا
و خودش احساس کند که من زندگی او هستم
انا بالنسباله کنت حنین وشوق
من برای او شور و عشق بودم
مش سهله بعدی یلاقی واحده یحبها
و آسان نیست که بعد از من کسی را پیدا کند که او را دوست بدارد
من الاول کنت حاسه کنت شاکه انه کده
از همان اول احساس کردم و شک داشتم که او اینگونه است
وانا عمری ماجه فى بالی اصبر علیه بالشکل ده
و در عمرم به فکرم نرسید که برای او به این اندازه تامل کنم