ادیک عرفت
از تو بسیار فهمیدم
ادیک عرفت اللى مکنتش عایزه انک تعرفه
از تو بسیار فهمیدم که دوست نداشتم تو آن ها را بدانی
اللى بقاله کتیر فى قلبى محیره و مخوفه
چیزهایی زیادی در دلم مانده، که مرا حیرت زده کرده و می ترساند
من کتیر حبى فیک خلاص انا قربت اکرهک
عشق سرشاری که به تو داشتم، تمام شد، حالا دیگر به جایی رسیده ام که از تو متنفرم
عشان مش عارفه اکتر من اللى عملته اعمل ایه
نمی دانم، از بلایی که به سرم آوردی، با تو چه کنم
مش بس عینى وروحى کل ما فیا بیندهک
فقط چشمم و هستی ام نیست، هر چه در وجودم است تو را صدا می زند
کل اللى القلوب سمعتنى وانت مش سامعنى لیه
جز تو تمام قلب ها صدای مرا شنیدند و توصدای قلب مرا نشنیدی
دلوقتى عرفت مالى واد ایه بقالى
حالا می دانم که چه شده و چه چیزی برای من باقی مانده
عایشه فى حبک لواحدى ولیه دایما فى حالى
که من در عشق تو تنها هستم و چرا همیشه تنها با خودم هستم