اواخر الشتاء
اواخر زمستان
کنا فى اواخر الشتا قبل اللى فات
در اواخر زمستان بودیم، پیش از اینکه بگذرد
زى الیومین دول عشنا مع بعض حکایات
مانند چنین روزهایی زندگی کردیم و با هم روزگاری داشتیم
انا کنت لما احب اتونس معاه
وقتی که دوست داشتم با او خوش بگذرانم
انا کنت باخد بعضى و اروحله من سکات
من بخشی از خودم را بر می داشتم و با آرامش و سکوت نزد او می رفتم
والناس فى عز البرد یجرو یستخبو
و مردم در سختی سرما می دویدند و خود را پنهان می کردند
وانا کنت بجرى واخبى نفسى قوام فى قلبو
و من می دویدم و خودم را در قلبش پنهان می کردم
ولحد لما اللیل یلیل ببقى جمبو
و تا زمانی که شب می شد نزد او می ماندم
وافضل فى عز البرد ویاااه بالساعات
و در سختی سرما ساعت ها پیش او می ماندم
على سهوه لیه الدنیا بعد معشتمنا وعیشتنا شویه رجعت موتتنا
ناگهان، چرا دنیا بعد از کلی زندگی با او به خاطر یک غفلت، آرام برگشت و ما را به هلاکت رساند
والدنیا من یومیها یا قلبى عودتنا
و دنیا از همان روز ای قلب من ما را عادت داد
لما بتدى حاجات قوام تاخد حاجات
وقتی چیزی را می دهد، چیزی را هم می گیرد
وسط الشوارع ناس کتیر مروحین
در خیابان ها مردم زیادی در گذر هستند
والناس یاقلبى هما هما وهو فین
و مردم ای قلب من خودشانند و آنها و او کجایند
وانا ماشیه بتلفت وبسأل کل یوم
و من در حالی که راه می روم و نگاه میکنم و هر روز سوال می کنم
بیعمل ایه دلوقتى وبیحلم بمین
هم اکنون چه کار می کند و خواب چه کسی را می بیند