حکایتی معک
داستان من با تو

فی أول الحکایات حکایتی معک
داستان من و تو اولین داستان بود

بقالی زمان واخدنی هواک
عشق تو از مدتها پیش همراه من بود

و جوه فی قلبی لیک أیام ما بتتنسیش
و در قلب من روزهایی برای توست که فراموش ده است

و آخر الحکایات حکایتی معک
و داستان من و تو آخرین داستان است

خلاص حبیت و أنا اتحبیت
تمام شد که من دوست داشتم و دوست داشته می شدم

و عایشه معک کأنی أول مره أعیـش
و من با تو چون اولین روزها زندگی می کنم

احلف بایه أول ما دق القلب
برای چه باید سوگند بخورم، اولین باری که قلبم تپید

دق القلب لیک احلف بایه أول ما قلت
برای تو تپید، برای چه باید سوگند بخورم، اولین چیزی که گفتم

احب کانت بین ادیک
این است که تو را دوست دارم

أیامی قبلک تسوى ایه
روزهای من پیش از تو چه ارزشی داشتند

و حیاتی بعدک أعیشها لیه
و من بدون تو چطور زندگی خواهم کرد

حکایتنا لو یا حبیبی حلم
داستان من و تو عزیزم چون یک رویاست

یا ریت تسبنی عایشه فیه
آرزو می کنم اجازه دهی در آن زندگی کنم