بقی طبیعی
برایم عادی شده
بقى طبیعى علیا اشوفک جاى علیا
برایم عادی شده که ببینم تو آمدی
اللى فى بالى یا حبیبى انساک
ای عشق من آن چیزی که در ذهنم است این است که تو را فراموش کنم
مهو حقیقى لوحدک تیجى وتنسى
این واقعیت است که خودت می آیی و فراموش می کنی
کلامها قصاد اللى راحتها معاک
حرفهای آن کسی را که آسایشش با تو بود
کل ماشوفک اقول لاء مش معقول
هر وقت تو را می بینم می گویم که نه عاقلانه نیست